زن فضایی



نزدیک پنج سال است که به خاطر بچه ها خانه نشین شده ام ، به خاطر شغل امین در شهری دور از خانواده و دوستانم زندگی میکنم، شغل امین جوریست که تا ۴ سرکار است و به ندرت تماس تلفنی در روز داریم، به خاطر سن بچه ها عملا روی هیچ مطالعه و انجام کار تخصصی  تمرکز ندارم و وفتی بیدارند نمیتونم اونها رو انجام بدم، بچه ها و رسیدگی به کار های خونه کل انرژی منو تا عصر تخلیه میکنند وقتی امین میاد با یه کالبد بی روحی از من رو برو میشه که حتی لبخند زدن هم از کالبد انرژی میگیره.

دیروز واسه فرار از فکرهای سمی سعی کردم در روز آواز بخونم و یه ترانه رو با تحریرهای ریزش اجرا کنم.یه کم که تکرار شد دلم خواست کل ترانه و ریتمش رو حفظ کنم و روش یه ده بیست روزی هر روز کار کنم و یه روز واسه امین بخونمش.از فکرش کل روز هی میخوردم به قلبهای قرمز تو هوا ❤❤

وقتی امین اومد دیگه کالبد بی روح نبودم و وقتی عصر واسه واسه کارهاش دوباره رفت و شب اومد با وجودی که تخلیه کامل انرژی بودم  اژدهایی واسه بلعیدن در کار نبود و واسه بچه ها قصه گفتم و ده و نیم خوابیدیم.

نتیجه گیری فنی و تخصصی اینکه :آواز خوندن آدم رو از نو عاشق میکند و از تکنیک های پیشنهادی واسه زنده نگهداشتن عشق محسوب می شودخصوصا ترانه غریب آشناگوگوش

 

 

تو از شهر غریب بی نشونی  اومدی تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دور و جاده های پر غبار برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تو از راه میرسی پر از گرد و غبار تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت
غریب آشنا دوست دارم بیا منو همرات ببر به شهر قصه ها
بگیر دست منو تو اون دستات چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم تو زندونم با تو من آزادم

❤❤❤
تو از شهر غریب بی نشونی اومدی تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دورو جاده های پر غبار برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تا از راه میرسی پر از گرد و غبار تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت
غریب آشنا دوست دارم بیا میشینم میشمرم روزا و لحظه ها
تا برگردی بیای بازم اینجا چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم تو زندونم با تو من آزادم

 

 


ساعت ۷ صبح است و با امین صبحانه خوردیم و وی به اداره میرود و من نیز احتمالا برم سر مطالعه زبان خویش که همچنان برای تثبیت عادتش به خاطر همه مشکلات  در تلاشم.

دیروز مود افسردگی مطلق بود و پنج ساعت و نیم در اینستاگرام زمینی ها بودم و شب وقتی عملکرد روزم رو چک کردم میخواستم کل خودم رو بالا بیارم!

خواستم اینستاگرام رو پاک کنم اما گذاشتم باشه و اراده پولادین خودم رو به جناب  ذاکربرگ زاده نشون بدم که بدونه روحیات فضایی ها چطوره و قصد دارم یه چند وقتی این قانون رو تو همه ایالتهام اعمال کنم.

دیشب موقع خواب واسه بچه ها قصه یکی از کتابهاشون رو گفتم "من خرس بدی نیستم"حافظه دوتاشون توی به خاطر سپاری جزییات تصویری کتاب متحیرم کرد.باید هر روز وقت بیشتری بذارم.

دلم میخواد برم مهندسی روباتیک بخونم علیرغم اشتیاقی که زمانی واسه دکتری شهرسازی  داشتم میخوام امسال مهر رباتیک ثبت نام کنم.دوستش دارم مطالعه ریاضی و فیزیک و کامپیوتر و مدار و الکترونیک رو .انشاله که بشه

یه دوستی دارم دکترمتخصص ن و زایمان است ایملش یاهوست و خیلی باهاش کاری نداره و  همسرش گاهی اون رو براش چک میکنه.متمرکز شده روی واقعیت و مجازی واسش تعریف خاصی نداره.

دیگه برم که زمان ندارم واسه تشریح امور واقعه.روزخوبی داشته باشید زمینی ها


ساعت ۱۰/۵ شب است و دو تا وروجکها با همه ستاره های چشماشون ربع ساعتی میشه که خوابیدند.دیشب هم راس ساعت ۱۰ خواب بودند. 

 دو شب که وروجک دوم از برنامه شیر شب واسه خواب استفاده نکرده وامروز روز دوم از خداحافظی با دنیای شیرش بود، خدا رو شکر به خیر سپری شد و اینگونه وی نیز به دنیای استقلال از شیر مادرپیوست.خاطرات  و لحظات قشنگی بود و ممنونم از پروردگار و خالق هستی.

همین دیگه سفینه  پنجره هاشو نصب کردم شب به خیر دنیا



برگشتم به مطالعه زبان ، پس از سالها تلاش ناموفق و موفق نامحسوس در فراگیری زبان انگلیسی ، یهویی دارم کتاب سخت ۱۱۰۰ رو میرم جلو و درس ها رو با کل کلمات و ساختار جمله هاشو حفظ میکنم.تلاشی سخت و جانکاه جوری که هیچ کلمه ای از آشناهام درنمیان و روزهای اول سه بار در دقیقه کتاب رو با تعجب واکاوی میکردم و تو اینترنت سرچ میکردم تا درباره اش نکات منفی پیدا کنم تا خودم رو از زیر این چالش سنگین بکشم بیرون و ناظم خاکستری های مغزم با خط کش طویلش که امکان برخورد با هر امحا و احشایی در وجودم داشت منو سر جام می نشوند.الان دیگه سختی هفته اول رو ندارم واسه یه جا نشستن، ولی بازم علیرغم ذهنیتی که از طول خط کش ناظم دارم هر چند خط یکبار صفحات جلویی کتاب رو به امید یه اتفاق انقلابی ورق میزنم.

  • امروز به جای غصه خوردن و افسرده بودن سرشب رفتم دستشویی شستم و بدین شکل  پیشرفت بزرگی در کنترل احساسات درونی وخشم  فردی داشتم!
  • امشب  کوچکتره که بیدار شد به جای شیر بهش آب دادم و  لذا گام بزرگی در راستای از شیر گرفتنش برداشتم و  اینگونه شد  که رسما با دنیای مقوله شیر مادر خداحافظی کردیم.
  • میخواستم فردا صبح زود دوباره برم پارک و دویدن رو شروع کنم فکرهای اقتصادی تصمیم گرفتن بیان تو قسمت حاکم نشین مغزم خودشون رو تحلیل کنن  والان ساعت نزدیک پنج صبح و تا الان داشتم الگوهای خیاطی رو واسه تولیدی چک میکردم!
  • کتاب عادتهای اتمی (خرده عادت ها) از جیمزکلیر عزیز کتاب  فوق العاده کاربردی و خوبیست ولی  همچنان که میخونمش، این روزها بیشتر به این نتیجه میرسم که خودم هم شخص منحصر به فردی در برنامه ریزی شخصی و ایجاد عادتهای مفید هستم فقط باید متمرکز شم.
  • باید یه جایی توی این سفینه قشنگم واسه کتابهایی که میخونم یه کتابخونه درست کنم

دوتا پسرم خواب بودند و من خیلی معمولی تصمیم گرفتم سفینه فضایی خودم رو بسازم. واسه ساختنش لازم بود جایی پلن پروازم رو تشریح کنم .یه جورایی ثبت کنم  از اولش که سفینه رو ساختم ترتیب پیچهایی که بستم چه جوری بود . اینکه این روزهای اول که فضا نوردی میکردم  خیلی معمولی بودم و واسه نهار ماهی تدارک دیده بودم، به پسر ۴ساله ام ریاضی یاد میدادم و به پسر بیست و یک ماهه ام رنگها روتوی چشمهای پسر چهار ساله ام کهکشان رصد می کردم و توی چشمهای پسر دو ساله ام ستاره ها رو.و اینکه خیلی معمولی از اولش فضا نورد بودم


به مدت دو هفته است که هیچ تحرک مثبت رو به جلویی حتی کوچیک مشاهده نشده است.هیچ و عقب گرد خلاصه گزارش دو هفته گذشته محسوب می شود.

پول باقیمانده گزارشم رو بعد از یکسال تحویل پروژه  و انجام کلی تصحیحات داورهای متفرقه گرفتم و باهاش میز عسلی سفارش دادم که درواقع هیچ عملکرد سازنده ای در فراهم نمودن کارگاه تولیداتم محسوب نمی شود فقط موجب رونق در دیگر تولیدی های کشور ست

گلدان خاتونم سبز شده در گرمایی بی سابقه و رطوبتی بالا با اینکه هیچ  امیدی به حیاتش نبود.باید خاتون درونم  رو هم به زندگی و نشاط برگردونم سفینه بدون نشاط که باشد شیشه های پنجره اش مات می شود.

من ترانه ای مخصوص برای برگرداندن خودم به دایره امید دارم ، ترانه ای که با آن توی زندگیم وقتی توی یک سایه چاله می افتادم خودم رو با اون به سمت مسیرهای جدید کهکشانم هدایت کردم.

آسون نشو ای همسفر ویرون نشو ای در به در
منو بگیر از همهمه منو به خلوتت ببر
معجزه کن خاتون من تولدی دوباره کن
منو ببر به حادثه شبو پر از شراره کن

ستاره پرپر میکنی ای نازنین گریه نکن
پروانه آتش میزنی تو اینچنین گریه نکن
گریه نکن ای شب زده ای شب نشین گریه نکن
گریه نکن گریه نکن خاتون هم گریز من
برای این دربه در بی سرزمین گریه نکن

ترانه "خاتون من تولدی دوباره کن "ابی برایم حکم آغوشی را داشت که در ناامیدی روح مرا دربر میگرفت.

 

 


نزدیک پنج سال است که به خاطر بچه ها خانه نشین شده ام ، به خاطر شغل امین در شهری دور از خانواده و دوستانم زندگی میکنم، شغل امین جوریست که تا ۴ سرکار است و به ندرت تماس تلفنی در روز داریم، به خاطر سن بچه ها عملا روی هیچ مطالعه و انجام کار تخصصی  تمرکز ندارم و وفتی بیدارند نمیتونم اونها رو انجام بدم، بچه ها و رسیدگی به کار های خونه کل انرژی منو تا عصر تخلیه میکنند وقتی امین میاد با یه کالبد بی روحی از من رو برو میشه که حتی لبخند زدن هم از کالبد انرژی میگیره.

دیروز واسه فرار از فکرهای سمی سعی کردم در روز آواز بخونم و یه ترانه رو با تحریرهای ریزش اجرا کنم.یه کم که تکرار شد دلم خواست کل ترانه و ریتمش رو حفظ کنم و روش یه ده بیست روزی هر روز کار کنم و یه روز واسه امین بخونمش.از فکرش کل روز هی میخوردم به قلبهای قرمز تو هوا ❤

وقتی امین اومد دیگه کالبد بی روح نبودم و وقتی عصر واسه واسه کارهاش دوباره رفت و شب اومد با وجودی که تخلیه کامل انرژی بودم  اژدهایی واسه بلعیدن در کار نبود و واسه بچه ها قصه گفتم و ده و نیم خوابیدیم.

نتیجه گیری فنی و تخصصی اینکه :آواز خوندن آدم رو از نو عاشق میکند و از تکنیک های پیشنهادی واسه زنده نگهداشتن عشق محسوب می شودخصوصا ترانه غریب آشناگوگوش

 

 

تو از شهر غریب بی نشونی  اومدی تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دور و جاده های پر غبار برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تو از راه میرسی پر از گرد و غبار تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت
غریب آشنا دوست دارم بیا منو همرات ببر به شهر قصه ها
بگیر دست منو تو اون دستات چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم تو زندونم با تو من آزادم

❤❤❤
تو از شهر غریب بی نشونی اومدی تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشتای دورو جاده های پر غبار برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تا از راه میرسی پر از گرد و غبار تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت چه خوبه موندنت چه خوبه پاک کنم غبارو از تنت
غریب آشنا دوست دارم بیا میشینم میشمرم روزا و لحظه ها
تا برگردی بیای بازم اینجا چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم تو زندونم با تو من آزادم

 

 


برگشتم به مطالعه زبان ، پس از سالها تلاش ناموفق و موفق نامحسوس در فراگیری زبان انگلیسی ، یهویی دارم کتاب سخت ۱۱۰۰ رو میرم جلو و درس ها رو با کل کلمات و ساختار جمله هاشو حفظ میکنم.تلاشی سخت و جانکاه جوری که هیچ کلمه ای از آشناهام درنمیان و روزهای اول سه بار در دقیقه کتاب رو با تعجب واکاوی میکردم و تو اینترنت سرچ میکردم تا درباره اش نکات منفی پیدا کنم تا خودم رو از زیر این چالش سنگین بکشم بیرون و ناظم خاکستری های مغزم با خط کش طویلش که امکان برخورد با هر امحا و احشایی در وجودم داشت منو سر جام می نشوند.الان دیگه سختی هفته اول رو ندارم واسه یه جا نشستن، ولی بازم علیرغم ذهنیتی که از طول خط کش ناظم دارم هر چند خط یکبار صفحات جلویی کتاب رو به امید یه اتفاق انقلابی ورق میزنم.

 

  • امروز به جای غصه خوردن و افسرده بودن سرشب رفتم دستشویی شستم و بدین شکل  پیشرفت بزرگی در کنترل احساسات درونی وخشم  فردی داشتم!
  • امشب  کوچکتره که بیدار شد به جای شیر بهش آب دادم و  لذا گام بزرگی در راستای از شیر گرفتنش برداشتم و  اینگونه شد  که رسما با دنیای مقوله شیر مادر خداحافظی کردیم.
  • میخواستم فردا صبح زود دوباره برم پارک و دویدن رو شروع کنم فکرهای اقتصادی تصمیم گرفتن بیان تو قسمت حاکم نشین مغزم خودشون رو تحلیل کنن  والان ساعت نزدیک پنج صبح و تا الان داشتم الگوهای خیاطی رو واسه تولیدی چک میکردم!
  • کتاب عادتهای اتمی (خرده عادت ها) از جیمزکلیر عزیز کتاب  فوق العاده کاربردی و خوبیست ولی  همچنان که میخونمش، این روزها بیشتر به این نتیجه میرسم که خودم هم شخص منحصر به فردی در برنامه ریزی شخصی و ایجاد عادتهای مفید هستم فقط باید متمرکز شم.
  • باید یه جایی توی این سفینه قشنگم واسه کتابهایی که میخونم یه کتابخونه درست کنم

دوتا پسرم خواب بودند و من خیلی معمولی تصمیم گرفتم سفینه فضایی خودم رو بسازم. واسه ساختنش لازم بود جایی پلن پروازم رو تشریح کنم .یه جورایی ثبت کنم  از اولش که سفینه رو ساختم ترتیب پیچهایی که بستم چه جوری بود . اینکه این روزهای اول که فضا نوردی میکردم  خیلی معمولی بودم و واسه نهار ماهی تدارک دیده بودم، به پسر ۴ساله ام ریاضی یاد میدادم و به پسر بیست و یک ماهه ام رنگها روتوی چشمهای پسر چهار ساله ام کهکشان رصد می کردم و توی چشمهای پسر دو ساله ام ستاره ها رو.و اینکه خیلی معمولی از اولش فضا نورد بودم


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها